also will be buried there

 

also will be buried there...

به چنان بی‌حسی و کرختی‌ای مبتلا شدم که هنوزم تعطیلات بین ترم رو تموم نکردم. شب‌ها تا ۳ بیدارم، ولی صبح ساعت ۸ چشم باز می‌کنم، گرچه تا ۱۱ از تخت بیرون نمیام. تماس‌ها رو ریجکت می‌کنم و بعد دنبال بهانه م also will be buried there...ادامه مطلب

     شنیده بودم که در خیابان‌های هلند محفظه‌هایی برای گل وجود دارد تا وقتی ناگهانی عاشق شدید، بتوانید به عشق‌تان گل بدهید. اما چیزی که من در تمام این مدت دیده‌ام تنها چند محفظه‌ی درب و داغون، بدون هیچ also will be buried there...ادامه مطلب

ببینید من دیر به دیر میام درست، ولی انصاف نیست که بیام ببینم از دفعه‌ی قبل تا حالا چند نفرتونو گم کردم. بیاین پیدا بشین لطفاً.

also will be buried there...

وقت‌هایی که قهر می‌کند می‌رود توی یک اتاق دیگر، در را می‌بندد و ساعت‌ها تنها می‌نشیند. مهم نیست دلیل ناراحتی‌اش تو هستی یا کس دیگری، عمراً کلمه‌ای حرف بزند. بچه‌تر از همیشه می‌شود و لج می‌کند. گریه می also will be buried there...ادامه مطلب

من عاشق این لحظاتی‌ام که با خواهرمم با این‌که بداخلاق، پرتوقع، یه کم مغرور و خیلی حسوده.

also will be buried there...

دیده‌بوسی با یه آدم عینکی دیگه به اندازه‌ی کافی سخت هست، دیگه لطفاً انقدر کرم پودر نزنین که عینکم نابود شد. :((

also will be buried there...

من دوست ندارم یه چیزی رو الکی بگذرونم؛ چون دوست ندارم برگردم به اون دو سال. دو سال تمام که نه از خونه بیرون می‌رفتم، نه کاری می‌کردم و نه میلی به زندگی داشتم. حالا هربار که وقتمو الکی و بی‌خود می‌گذرونم، هربار که نمی‌تونم برای یه بازه‌ی زمانیم برچسب بزنم که مثلاً فلان کار رو اون موقع کردم یا فلان خاطره رو از اون زمان دارم، به اون دو سال برمی‌گردم. این مدت زیاد به اون دوران نزدیک شدم، دلم می‌خواد دست بجنبونم و یه کاری کنم ولی به وضوح دارم تنبلی می‌کنم.

also will be buried there...

از اسفند تا امروز پنج‌بار تاریخ این لعنتیو عقب انداختم چون حوصله نداشتم برم بدون عینک به یه جایی که نمی‌تونم ببینمش نگاه کنم تا عکسمو بگیرن و چندبرابر بدترشو چاپ کنن روی کارت (با بدنه‌ی تولید داخل البته)! الان دارم با خودم کلنجار می‌رم که باز نرم تاریخ رو بندازم عقب‌تر.

also will be buried there...

کنار مجتمع آموزشی، یه پارک بزرگ هست. معمولاً خلوته یا با پیرمردها و بچه‌هایی که بازی می‌کنن، شلوغ می‌شه. امروز با خواهرم روی یکی از نیمکت‌ها نشسته بودیم که یه پسر حدوداً هشت ساله اومد روی نیمکت روبه‌رویی‌مون نشست. جثه‌ی متوسطی داشت و یه تی‌شرت و شورت و کفش تابستونی پوشیده بود. به خواهرم گفتم: «کلاس زبان می‌ره، از تی also will be buried there...ادامه مطلب